سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ مهر ۹۶ ، ۰۱:۰۰
فاطمه ...

آمریکایی ها همان هایی هستند که وقتی پا به قاره نو گذاشتند اول با ساکنان سرخ پوست انجا چپق کشیدند و بعد پوست سرشان را کنند و قتل عام شان کردند. کسی که منافعش را بر حیات انسان ها ترجیح دهد دشمن است و دشمن قابل اعتماد نیست.


#سردار اسماعیلی - فرمانده قرارگاه پدافند هوایی سپاه

#یادواره شهدای اطلاعات عملیات استان گیلان - گلزار شهدای رشت

جزو اطلاعات عملیات بودن یعنی بی نام و نشان شدن

یعنی دل کندن, تنها شدن, نترسیدن, رفتن, به خط زدن و به دشمن رسیدن

از دشمن گذشتن, چشم شدن, گوش شدن, دیدن و شنیدن, شناختن

به خاطر سپردن همه راه ها, همه موانع, همه معابر

 کمین ها, تله ها, آماده بودن برای همه چیز

اینا همه تازه اول راهه

شب عملیات جلو افتادن و تا پای کار بردن همه

چه شکست خورده چه پیروز, شاهد به مرخصی رفتن همه و کار دیگه ای رو از اول شروع کردن

دوری از خانواده 

از زن و بچه

از پدر و مادر

جزو اطلاعات عملیات بودن یعنی بی نام و نشان شدن

یعنی دل کندن, یعنی قید همه چیز رو زدن

سر دادن و دندون دادن

اما تسلیم نشدن

تسلیم شدن یعنی تخلیه اطلاعاتی شدن

یعنی لو دادن عملیات

یعنی سر شکستگی


#و باز خدا رو شکر بعد از گذشت سی سال از دوران دفاع مقدس حداقل یک سکانس در مورد شهدای اطلاعات عملیات داریم. خدا رحمت کنه مرحوم رسول ملاقلی پور کارگردان فیلم افق رو.

۰ نظر ۲۶ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۳
فاطمه ...
خطاب به دوستش میفرمود  اینقدر پسر خوب و خوش اخلاقیه فقط وقتی عصبانیه یکم اینجوری میشه. 
گفتم بهت توصیه میکنم دیگه تا متاهل نشدی و پنج سال از تاهلت نگذشته واسطه ازدواج نشی.
گفت: آخه چرا؟ آخه همه چیز خوب بود. نمیدونم چرا یهو اینجوری شد.
و رفت.

#اخلاق دقیقا چیه اونوقت؟

+
از طرف پرسیدند چرا مشت زدی تو صورت زنت که حدقه چشمم بشکنه؟
گفت به خدا دوسش دارم یهو عصبانی شدم نفهمیدم چی شد!
میخوام صد سال سیاه زنده نباشی که عصبانی بشی.
۸ نظر ۲۵ مهر ۹۶ ، ۲۱:۰۰
فاطمه ...

رنج نبینی

گنج هم نمیبینی

طلبه نصفه نیمه کاره


#حضرت میرداماد خطاب به صدرالدین محمد جوان / سریال روشن تر از خاموشی

۱ نظر ۲۴ مهر ۹۶ ، ۲۳:۳۲
فاطمه ...
تو تیراندازی، وقتی سیبل رو دیدی و مگسک در راستای نقطه هدف قرار گرفت، دیگه نباید تعلل کنی. هر چی که بیشتر صبر کنی به خاطر فشار بیشتری که به هوای دقت بیشتر به چشم میاری، دیدت تار میشه و به خاطر تحمل وزن سلاح، لرزش پیدا میکنی.
۶ نظر ۲۳ مهر ۹۶ ، ۱۳:۴۶
فاطمه ...

#این از شنبه ژولی پولی بنده، خدا تا اخر هفته رو بخیر کنه.

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۶ ، ۱۴:۲۴
فاطمه ...

خاک بر سر کسانی که دیوانه معلوم حالی چون ترامپ بشود عامل وحدتشان.

یک نفر به گوش جناب ابطحی و رفقایشان برساند هنر ان است که وقت لبخند های اوباما و کف زدن های لیونی به افتخارتان ; یادی از وحدت هم بنمایید.

۴ نظر ۲۱ مهر ۹۶ ، ۲۳:۱۷
فاطمه ...


قاصد ـَک: +سقوط!

۳ نظر ۱۸ مهر ۹۶ ، ۱۳:۵۱
فاطمه ...
جشن نیمه شعبان امسال خونه حاج خانم خدا بیامرز که امروز مراسم سومشون بود. راحیل کامل نمیخوابید که مادرش بره نماز بخونه. خواب و بیدار میشد مدام. گفتم من نماز مغربم رو خوندم تو برو بخون من هستم. رفت وضو گرفت و اومد قامت بست. نشستم کنار راحیل و تا چشم باز میکرد جاش رو تکون میدادم. دختر و پسر کوچولویی اومدن بالا سرش نشستن. دختره یکم نازش کرد و بعد گفت خاله؟ گفتم جانم! گفت اسم دختروتون چیه؟ گفتم من که دختر ندارم! گفت پس این چیه؟ دلم غنج رفت. گفتم این راحیله دختر اون خاله س.

ماه رمضون امسال خواهر جوان سال همسایه چندین ساله مون فوت کرده بود. یه متن کوتاه نوشتم در مورد دخترش که امسال کلاس اولیه. نمیدونم کجاش ناواضح بود که یکی از خواننده ها نظری گذاشت به این مضمون که خدا دخترتون رو حفظ کنه. دلم باز غنج رفت.

امروز چون مراسم حاج خانم میرفتم, چادر سر کردم. سر راه موقع برگشت هم باید چند تا چیز میخریدم و خلاصه دستم پر بود و هوا هم سرد. از میدون دربست گرفتم و اومدم خونه. در رو باز کردم که پیاده بشم راننده گفت خونه تون اینجاست؟ گفتم بله! گفت دخترتون رو آوردم صبح. گفتم خواهرم بود. گفت اها! 
چیه خب؟ توقع نداشتید که باز دلم غنج بره؟ حالا درسته چادر میذارم سنم بیشتر نشون میده ولی نه اینقدر که دختر بیست و دو ساله داشته باشم! انصاف هم خوب چیزیه.

#اومدم داخل خونه به مامان میگم اینجوری گفته راننده, میگه تو رفتی پست بسته نمدهات رو اورد پرسید خانم ...؟ گفتم نه, مادر خانم ... .
#اصلا وضعی! دخترم کجایی؟
۴ نظر ۱۳ مهر ۹۶ ، ۲۲:۵۵
فاطمه ...
شر شر بارون پاییز به اندازه کافی محزون هست
چه برسه به اینکه شب  وداع با مادرت هم باشه
امان از دل رفیقم
خیلی بی معرفتم که نه پای رفتن داشتم امروز نه دل دیدن غمش رو
همه ش صورت حاج خانم جلو چشمم هست
اول راهرو می نشست رو صندلی 
جوری که از در که میرفتی تو ببیندت و بلند بشه 
برای خوشامدگویی مجلس روضه علمدار
خوشامد بگه برا روضه اربعین آقا
خوشامد بگه برا جشن نیمه شعبان
بلند بلند صلوات فرستادناش
اروم اروم با اون پا درد راه رفتناش و سرکشی کردناش
که نذری و خیراتی به همه برسه
چقدر مهربون بودی
چقدر ساده و صمیمی بودی
روحت شاد حاج خانم 


#مقدور بود هدیه به روح حاجیه خانم فاتحه ای قرائت کنید
۳ نظر ۱۱ مهر ۹۶ ، ۰۱:۳۱
فاطمه ...