سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

میگه اینا رو دیگه نمیخوای یا لازمشون داری که اوردی بیرون؟!

میگم میخوام بدم برن که دیگه تو خاطراتم نباشن.


#یعنی واقعا میشه فراموش کنم؟

#از کل کتاب های زبان فقط کتاب قصه هام رو نگه داشتم. تنها بخشی که نمیخوام از یاد ببرم. مینشست کنارم و ترجمه فارسی منو گوش میکرد تا کمکم کنه تو خلاصه کردن متن انگلیسی

۰ نظر ۰۸ دی ۹۶ ، ۱۳:۵۰
فاطمه ...
همون طور که خاک جلوی بیل جمع میشد فکر میکردم وقت زلزله از هول اینکه سقف رو سرمون نیاد چقدر خودمون رو میکوبیم به در و دیوار , غواص ها لحظه ای که خاک روی صورتشون میریخت چه میکردن؟ 
حتی به راشل کوری هم فکر کردم.

#اشنوگل میدیدیم
#دلم باز رفت خین , پیش نسیم غریبی که از ام الرصاص میرسید 
#چون آینه پیش تو نشستم که ببینی * در من اثر سخت ترین زلزله ها را
۱ نظر ۰۷ دی ۹۶ ، ۲۳:۰۴
فاطمه ...

و باز بعد از مدت ها یکی از اون شبها که میخوام بخوابم ولی روح و جسمم نمیذارن. این حجم فکر و خیال و دلشوره از تحمل من خارجه. خدا بخیر کنه.

۲ نظر ۰۷ دی ۹۶ ، ۰۱:۳۳
فاطمه ...
همین ساعت ها و شام غریبان عاشورای 88 ...
۰ نظر ۰۶ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۹
فاطمه ...

+سلام

×سلام عزیزم بفرما. خب چی شده ؟

+گلودرد گوش درد سردرد اب ریزش بینی تب و لرز و کوفتگی. فکر نکنم دیگه علامت دیگه بوده باشه بهش گرفتار بشم.

×واقعا !




#کی میرسد خیال طبیبان به درد من؟

 دردم بدان رسید که نتوان خیال کرد (هلالی جغتایی)

۶ نظر ۲۴ آذر ۹۶ ، ۲۰:۴۰
فاطمه ...
هر روز کتابخونه رفتن و درس خوندن رسید به اولین ازمون ازمایشی فردا و هر شب خیاطی کردن رسید به ارسال اخرین بسته سفارشات. 
در توصیفم همین بس که خسته ام پر از دلهره و در اوج تناقضات ...

۳ نظر ۲۴ آذر ۹۶ ، ۰۰:۱۹
فاطمه ...
به دیوار بین چهارچوب در بالکن و میز نهارخوری تکیه داده بود. زلزله که شد جیغ زنان مسیر سالن رو در پیش گرفت. نمیدونم چطور پیش خودش حساب کرده بود که میتونه از بین اون جمعیت بگذره و سه طبقه رو پایین بره و از زلزله جلو بزنه!

#آغوش امن خدا رو هم همینطور رها میکنیم به امیدهای واهی

سنجاقک:
اولا مدرسه که میرفتیم میگفتن بهترین کار پناه گرفتن در اولین چهارچوب, کنج یا میز و بدترین کار فرار به سمت راه پله. پس تو مدرسه چی یاد گرفتن اینا!
دوما من تازه عمق دسته گل جناب جهانگیری رو درک کردم. آنچنان وحشتی به جان ساکنین مسکن مهر که بماند, به جان اقوام ساکنین مسکن مهر هم انداختند که ... . فقط میتونم بگم خدا امواتت رو بیامرزه جناب حقانیان.
۳ نظر ۱۵ آذر ۹۶ ، ۰۱:۲۹
فاطمه ...
میرفتم به سمت جاکفشی که متوجه شون شدم. گوشی رو دادند به خانمی و خودشون جلوی بنر شهدای مدافع حرم استان ایستادند. اومدم عقب تا عکسشون خراب نشه. کنار گوشم گفت تو جبهه با هم بودند الان بعد سال ها همدیگه رو تو مسجد دیدند. لبخند زدم به یاد اون شب که وقتی از کلاس برمیگشتم راننده ای که من و آقای بابا رو سوار کرد وسط راه گفت من فکر کنم شما رو میشناسم شما تو جبهه فرمانده دسته مون بودی. تمام ادرس ها رو هم درست داد اما چون اون زمان کم سن بود و تغییر قیافه ش در گذر زمان محسوس متاسفانه آقای بابا به یاد نیاوردش. تمام مسیر از منطقه گفتند و اخر هم ما رو به جای ایستگاه تا خونه رسوند. 

#آخرش خودم ازشون عکس گرفتم. یکی شون به شدت آشنا بود. کی میدونه؟ شاید عکس جفتشون لا به لای عکس های جبهه آقای بابا بوده!
۱ نظر ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۸:۴۷
فاطمه ...

قبلا ها دو روز که به روز نمیشدی ارسال نظرات شروع میشد:

کجایی؟

خوبی؟

هستی؟

حالا بیست روز هم که نباشی دریغ از یک زنده ای؟


#من زنده ام فقط سرم یکم به درس و خیاطی مشغوله یکمم بیشتر دلم برای بلاگی ها تنگ شده. همین

۶ نظر ۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۲:۱۵
فاطمه ...

جمعیت حشد الشعبی داشتن رژه میرفتن . داشتن از حرم میومدن .

عکس ها خوب نشد اما اگه یکم دقت کنید یه چیزایی معلومه.


واقعا اندکی تامل بد نیست .

کشوری که نه صنعت داره ؛ نه کشاورزی ؛ کشوری که جنگ زده هست 

اونوقت یه ماه و هر روز 24 ساعته با کمترین امکانات اطعام میدن . کلی التماس هم میکنن که حتما بخوری .

 

20 میلیون نفر غذا میخورن ، مینوشن ، اسکان داده میشن در حالی که آب از آب تکون نمیخوره .

در کدوم کشور خارجی دیگه ای اینچنین برنامه ای هست .

واقعا این حس از کجاست .


خانواده ای که خودشون در فقر هستن دارن بهترین پذیرایی رو از زائرا میکنن.


اینقدر صحنه های زیبا تو این چند روز دیدم که واقعا نمیدونم در مورد کدومشون حرف بزنم.

متاسفانه اهل عکاسی نیستم وگرنه بی نهایت زیبایی هست


واقعا . یعنی تا چشم کار میکنه حس زیبا ست .


پیر مردی توی راه داشت خاک جلوی موکب رو جارو میکرد . حسابی خاکی شده بود . صداش کردیم اومد و صحبت کردیم.

میگفت من اینجا رو جارو میزنم و این خاک پای زائرا روی تن من میشینه . اونوقت اون دنیا این تن رو آتیش نمیسوزونه آخه خاک پای زوار کربلا روش نشسته 😭😭


یه شب توی موکب کاروان ترکیه ای خوابیدم(بمامد که چطوری خودمو جا دادم😉)  . 

یعنی عطش داشتن برای ایران . خسته شده بودن از کشورشون. 

دختر مجردی بود که از خدا میخاست که با یه ایرانی ازدواج کنه . دلیلش رو که پرسیدم گفت توی ایران شما خانم معصومه دارین امام رضا دارین دیگه چی کم دارین . امنیت دارین . آزادانه مسلمانی میکنید . مراسم روضه میگیرین ....


اینقدر دلشون پر بود . با کوچکترین تلنگر احساساتی میشدن و 😭😭.


واقعا . یعنی من شرمندشون شدم .

بهش گفتم مردم ما کلی پول خرج میکنن تا بیان ترکیه اونوقت شما اینجوری میگی !


یا همین هدیه هایی که به بچه ها دادیم . واقعا ارزش مادی زیادی نداشت . اما خنده ای شیرین بر روی لبهاشون میاورد .

اینقدر تشکر میکردن من شرمنده میشدم.


یه جا حتی یه زایر پاکستانی وقتی دید من به بچه ها هدیه میدم . اومد و از من خواست یکی از هدیه ها رو برای بچه کوچیکش که تو خونه داره بدم .

اول قبول نکردم اما وقتی دیدم همین هدیه براش خاطره شیرین از زیارت میشه یه هدیه بهش دادم.


مدیر عزیز ببخشید زیاد حرف زدم .

واقعا اینقدر صحنه های زیبا دیدم که دلم نیومد چندتا شو اینجا نگم.



#پیام های یک زائر اربعینی 

#دارم فکر میکنم به اون آدم هایی که سالها و دهه ها قبل این مسیر رو شبانه و مخفیانه و از مسیرهای فرعی میرفتند تا به گشتی های بعثی برخورد نکنند. شاید استقامتی رو که آقا امروز بهش اشاره کردند باید از همین مردم آموخت.

#از درک خیلی چیزها عاجزم و این جز از عجز من نیست

۴ نظر ۱۸ آبان ۹۶ ، ۲۳:۰۴
فاطمه ...