سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

همین

بخوام دوباره بنویسم از وبلاگ اصلی براتون نظر میدم

کسانی که ادرسشو ندارن نظر خصوصی بدند ادرس بدم 

خداحافظ


#دوستانی که نقاشی فرستاده بودند خیلی شرمنده از تاخیر . سعی میکنم در اولین فرصت کارها رو تکمیل کنم

۱ نظر ۰۵ مهر ۹۷ ، ۰۹:۳۰
فاطمه ...
وقتی میخوای تغییری ایجاد کنی
میگن این زندگی ماست برو زندگی خودت هرکاری خواستی بکن
وقتی اعتراض میکنی به خرابکاریاشون
میگن ما که به زندگی تو کاری نداشتیم
وقتی هم که اعتراض میکنی به زندگیشون
هر دوشون میگن این زندگی رو من نساختم اون یکی مقصره
این وسط گوشت قربونیه کیه الله اعلم
۳ نظر ۰۳ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۴
فاطمه ...

پیام داده یه دختری به خاطر مشروب خواری و خشونت پدرش تو خوابگاه ساکن شده و نیاز به حامی برای کمک هزینه داره. میگم خوش به حالش که دردش قابل فهمه برامون.


#امان از دردایی که کسی نفهمه. کمک پیشکش

۹ نظر ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۵۵
فاطمه ...

#کاش میشد پیداش کنم ازش بپرسم آیا تصمیمش رو عملی کرده و آیا ازش راضیه؟
۲ نظر ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۱۶
فاطمه ...
الان احساسم مثل بعد اصابت اون سنگه به سر مبارکم تو میشداغه. نه شرایط تغییری کرده و نه احساس من اما ارومتر شدم و حالا مغزم بهتر کار میکنه برای فکر کردن به اینکه میخوام چکار کنم.

#وسط مانور عملیاتی به جیغ های ملت نخندین و الا یه چی میخره پس سرتون که خنده تون بند بیاد. گفتم که در جریان باشید!



+
از اول محرم ان شاالله بر میگردم به خسر. شما هم میاید باهام نه؟!
۷ نظر ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۴۶
فاطمه ...
به برگ سبز حسودیم میشه
به اینکه بی ترس مینویسه 
به اینکه خودشو سبک میکنه
دلم میخواد بنویسم خودمو سبک کنم
خلاص بشم از این بغض لعنتی
حالم خرابه
خیلی خراب
هی میرم سراغ وبلاگ اول
هی میرم پستای موقت اون قدیما رو میخونم
هی میگردم دنبال همدردیاتون سر اون وقتا که حالم خراب بود
سر حرفای لوسی می 
سر حرفای خانم الف
سر حرفای جناب شقایق
سر حرفای میچکا
تمام تلاشمو کردم اشکام رو نبینن
مامان تو سالن دید بابا تو اتاق
و هر دوشون یه نتیجه گرفتن
اینکه برم ثبت نام کنم همین غیرانتفاعی ای که قبول شدم
همین بیشتر میسوزنه منو
نمیدونن یا به روی خودشون نمیارن
تمام هدف من رفتن از این خونه از این شهره
اونوقت باز بیام برم همین بغل گوششون دانشگاه
بیام برم که تازه غر و طعنه کنایه شهریه ارشد هم بیاد روی بقیه چیزا
از همه چیزایی که دوست داشتم گذشتم که کمتر غر بشنوم
کمتر صدای دعوا بلند بشه
حالا دستی دستی خودمو از چاله تو چاه نمیندازم
من خسته ام دیگه
دیگه حالم از در و دیوار این خونه بهم میخوره
چرا یکی نیست بیاد اینو بفهمه
فقط یکی

۱۲ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۲۸
فاطمه ...

#ششم تیر 1395
۲ نظر ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۵۴
فاطمه ...
جشن که تموم شد مسیر رو بلد نبودم. تا یک جایی با بچه ها همراه شدم تا به خیابون اصلی برسم. از هر دری صحبت کردیم. از اعتکاف و کنکور بگیر تا روحانی و احمدی نژاد. 
اخر مسیر یکی شون گفت بگرد یکی رو پیدا کن که مثل خودت باشه.
گفتم یعنی اطلاعیه بدم روزنامه؟
باز خنده ش گرفت و گفت اره اره.
گفتم باشه باشه و از هم جدا شدیم و ... بماند



#ببخشید که نظرات چندتا پست اخیر و مخصوصا پست اخر رو جواب ندادم. ممنونم از راهنماییهای همه بزرگواران. فکر کنم در حد همون زنگ زدن دو تا واسطه بمونه و تمام.
۱ نظر ۰۹ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۵۲
فاطمه ...
با هفت هشت سال اختلاف سن میتونم کنار بیام؟
۸ نظر ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۴۷
فاطمه ...
چرا مردا اینقدر بی وفا هستن. چرا اینقدر فراموشکارن. چرا؟
۷ نظر ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۵۵
فاطمه ...