45.مکنید با قلب من بازی
پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۵ ب.ظ
جشن نیمه شعبان امسال خونه حاج خانم خدا بیامرز که امروز مراسم سومشون بود. راحیل کامل نمیخوابید که مادرش بره نماز بخونه. خواب و بیدار میشد مدام. گفتم من نماز مغربم رو خوندم تو برو بخون من هستم. رفت وضو گرفت و اومد قامت بست. نشستم کنار راحیل و تا چشم باز میکرد جاش رو تکون میدادم. دختر و پسر کوچولویی اومدن بالا سرش نشستن. دختره یکم نازش کرد و بعد گفت خاله؟ گفتم جانم! گفت اسم دختروتون چیه؟ گفتم من که دختر ندارم! گفت پس این چیه؟ دلم غنج رفت. گفتم این راحیله دختر اون خاله س.
ماه رمضون امسال خواهر جوان سال همسایه چندین ساله مون فوت کرده بود. یه متن کوتاه نوشتم در مورد دخترش که امسال کلاس اولیه. نمیدونم کجاش ناواضح بود که یکی از خواننده ها نظری گذاشت به این مضمون که خدا دخترتون رو حفظ کنه. دلم باز غنج رفت.
امروز چون مراسم حاج خانم میرفتم, چادر سر کردم. سر راه موقع برگشت هم باید چند تا چیز میخریدم و خلاصه دستم پر بود و هوا هم سرد. از میدون دربست گرفتم و اومدم خونه. در رو باز کردم که پیاده بشم راننده گفت خونه تون اینجاست؟ گفتم بله! گفت دخترتون رو آوردم صبح. گفتم خواهرم بود. گفت اها!
چیه خب؟ توقع نداشتید که باز دلم غنج بره؟ حالا درسته چادر میذارم سنم بیشتر نشون میده ولی نه اینقدر که دختر بیست و دو ساله داشته باشم! انصاف هم خوب چیزیه.
#اومدم داخل خونه به مامان میگم اینجوری گفته راننده, میگه تو رفتی پست بسته نمدهات رو اورد پرسید خانم ...؟ گفتم نه, مادر خانم ... .
#اصلا وضعی! دخترم کجایی؟
۹۶/۰۷/۱۳