سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

خدا حفظشون کنه این اقایونی رو که تو تاکسی جلو نشستن بعد وقتی میبینن پشت دو تا اقا نشسته, هنوز نرسیده به تاکسی پیاده میشن میرن عقب میگن بفرما ابجی.

#خیلی خوبن
#اونایی هم که میفهمن برای احترام به صورت جمع خطابشون میکنی و متقابلا برخورد میکنن خوبن
۳ نظر ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۵۲
فاطمه ...

ابجی کوچیکه: میگم تا امروز مهمون نداشتین؟🤔🤔

من: نه😬

قرار هم نیست کسی تا قبل من بیاد و بره؟

فعلا همه دست و بالشون گیره

بیان برن شرشون کم😐

مشهدیا شیفتن کرمانیا مهمون دارن تهرانیا هم شیفتن قزوینیا هم تلفنشون رو جواب ندادیم

به به خداروشکر

دختر خاله هم که درگیر چهلم برادرشه و بعدشم سفر به تهرانه هنوز نشده بریم پیششون


اهااا اوکی .کجا رفتین پس؟

پیش اقا کوچولو رفتیم دو ساعت یک ساعت پیش فاطمه خانم یک ساعت هم خونه عمه (همسایه)

هوم خوبه خوبه


#الان میاد میگه چرا اینو نوشتی؟ عرض شود چهت ثبت در تاریخ. 

#پارسال ششم گفتیم عه چرا کسی نمیاد بعد از فرداش تا خود دوازدهم عینهو کوزت مشغول کار و سفره پهن کردن جمع کردن بودیم. امسال که ابجی نیست کی حوصله داره مهمون داره😂

#مهمان حبیب خداست . مهمان عزیز است چون نفس. ولی به شرط اینکه مهمان باشد نه مار در استین

۴ نظر ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۴۸
فاطمه ...

میشه به نظرتون پشت سر والدین گرامی غرغر کرد؟ بعد غرغر کنیم غیبت حساب میشه؟ مثلا الان بعد عمری اتاق اونقدر مرتب بود که صندلی و میز کامپیوتر در دسترس بودن. سیستم روشن کردم بیام در مورد یه موضوع با سر و ته بنویسم، بعد یهو مامان خانم صدا کرد بیا برو لباست رو بنداز ماشین. عجله کردم قبل از اینکه ماشین آبگیری کنه تاژ ریختم. ایشون هم مچم رو گرفت کلی غر زد سرم. منم الان یادم رفته چی میخواستم بنویسم. آیا این صحیحه آخه؟


#حوصله م سر رفته

#یه ماه دیگه امتحان دارم. آنچنان استرس گرفتم که دستم به هیچ کاری نمیره

۲ نظر ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۹
فاطمه ...
یکی از خصوصیات بدم _ شما بخونید مزخرفم_ این هست که وقتی توهین و بی ادبی میشنوم یا میبینم مغزم به کل هنگ میکنه. تا ساعت ها ذهنم درگیره که چرا چنین حرفی طرف زد یا چه لزومی داشت اینطور بگه یا چطور به اینجا رسیده . فرقی هم نمیکنه از اقوام باشه یا غریبه. مخاطبش من باشم یا دیگری. دلیلش چی باشه یا هر چیزی. کلا هنگ میکنم. 

#عنوان کلمه ای هست که تو مدرسه در جواب "عیبه" گفتن هام بهم میگفتن
۶ نظر ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۴۹
فاطمه ...
دستام هنوز بوی بچه میده


#اولین عید دیدنی ; اولین دیدار با پسر پنج ماهه بهترین رفیق
۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۰۹
فاطمه ...


#اولین عید من و ابجی کوچیکه کنار دو سفره

#داره خیالم راحت میشه که میتونم وصیت کنم و برم از بلاگستان. جانشینم دیگه دستش گرم شده به وبلاگ نویسی. با خوب کسایی هم میگرده. در کل راضی ام ازت تک تیرانداز.

۶ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۲
فاطمه ...

عکس گرفتم از نمونه رنگ های موجود که بفرستم برای ابجی کوچیکه .هر چی گشتم موجود نبود. فایلهای اصلی رو نگاه کردم رنگها هیچ , هیچکدوم از عکسهایی که از قسمت اداب سوگند خوردن در نزد عیاران گرفته بودم تو کتابخونه هم ثبت نشده. 


#سمک عیار تو کتاب کلاس چندم بود؟ از اون زمان تا حالا دنبال نزدیک ترین متن به نوشتار اصلیش هستم و هنوز نیافتم

۳ نظر ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۰۲
فاطمه ...
به نظرم باید روز مادر رو به همه دخترهایی که یک عمر در خلوت و کنج ذهن به خودشون امید میدن که روزی مادر میشن و هرگز رفتار مادرشون رو با بچه هاشون تکرار نمیکنن هم تبریک گفت. 
روزت با تاخیر مبارک مادر آینده. فقط مواظب باش سیاهی عقده ها روشنی رویاهات رو نگیره.


#ببخشید نظرات روجواب ندادم
۲ نظر ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۱۶
فاطمه ...

+باورت میشه من از خواستگاری بیشتر از خود زندگی و مشکلات احتمالیش میترسم.

- تو همیشه متفاوت بودی فاطمه.


#پیرامون سوال وارده در مورد زمان مناسب بین خواستگاری تا مراسم عروسی

۲ نظر ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۵۱
فاطمه ...

+راهیان نور میری امسال؟ 

- تو این سه سال که نرفتم به حدی رسیدم که حاضرم مسئولیت کارهای پنج تا اتوبوس رو بر عده بگیرم ولی برم. اما دریغ


#...

۰ نظر ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۴۶
فاطمه ...