سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

گاهی فقط میشه گفت لطفا همدردی نکنید.
نمیدونم با چه فرمولی محاسبه کرده که وقتی بچه بزرگ بشه، سیگارهایی که روی تنش خاموش شده رو فراموش میکنه.


#واقعا نمیدونم!
#کم عصبانی بودم متن میم جان ( http://l1l.ir/28sk ) هم بهش اضافه شد. خدا رحمت کنه شهید شوشتری رو که میگفت اگه کسی اعدام شد خانواده ش گناهی ندارند.
۱ نظر ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۹
فاطمه ...
مامان خانم با خنده از بیرون اومد:
ـ چرا میخندی؟
+ ب... سر کوچه منو دید پرسید کجا میری، گفتم خونه دوستم. میگه تنها میری؟ دختراتو نمیبری؟ از شوهرت اجازه گرفتی؟
ـ دیگه؟!!!


#پناه میبرم به خدا از زبون این دهه نودیا
#از سری ماجراهای نوه عمه
۸ نظر ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۴
فاطمه ...
این اعتصاب قشنگ کارکرد تخم کفتری داره برا بعضیا که تا حالا تو آمپاس و لالمونی پسابرجام و تحریم و کابینه بودن.
چی بهتر از شهیدسازی برای جنبش سبز و کی بهتر از شیخ مهدی کروبی که دست نزده نفسش میره.
نشون دادن لیاقت رحم و شفقت رو ندارن این جماعت ولو به خاطر حفظ امنیت مردم.

#خاک
۳ نظر ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۴
فاطمه ...
یه شاتل فضایی داشتم با بدنه سفید و چرخای صورتی.
زهرا که دنیا اومد رفتیم مشهد برام خریدن.
یه هلیکوپتر زرد هم داشتم.
تا همین چند سال پیش هم بودن، تا وقتی چرخ دنده شون کلا خرد بشه.
اگه هزینه ش بود حتما هواپیمای کنترلی و ماکتای جنگنده هم به جمع پوسترای اتاق اضافه میشد.

#چیزایی این روزا یهویی یادم میاد!
۴ نظر ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۷
فاطمه ...
ما بودیم و تابستون و عشق ابرنگ.
شوهرخاله یه 6رنگشو خریده بود برام.
تموم که شد بابا مامان بردنمون بازار و یه 12رنگ بزرگ برا من خریدن و یه 12رنگ کوچیک برا زهرا.
یکی در میون که شد یه 6رنگ گرفتن جورش کنیم.
الان تو کمد زهرا آواره ست مثل ته مونده مال من.
شاید چون زرد نداره سالها سراغش نرفتیم!

#یهویی!
۴ نظر ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۶
فاطمه ...
فی الحال شما از وزیر زن در کابینه احمدی نژاد بگویی یک عده فحشت میدهند، از برکناری همان وزیر بگویی یک عده دیگر.
فعلا هیس!

#فحش ندید. عیبه، زشته، گاهی هم جرمه!


سنجاقـ ـَک:
حضرت رسول(ص):
خداوند بهشت را بر هر فحاش بد زبان بی شرمی که باکی ندارد #چه گوید و #چه شنود، حرام کرده است.
*کافی، ج2، ص323، ح3
۳ نظر ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۳
فاطمه ...
قبل از انقلاب مهاجرت کرده بودند اروپا.
کمی از حمله عراق به ایران گذشته بود که گفت من هم میخواهم بروم ایران برای جنگیدن با دشمن.
پدر گفته بود مجبور نیستی؟!
گفته بود مجبور نیستم اما هر چه باشد ایران وطنم هست.
آمد ایران.
حاج آقای مسوول گزینش پایگاه بسیج چشمش چهار تا شده بود وقتی در جواب سوال تاهل گفته بود زن ندارم ولی دوست دختر دارم.
دل حاجی را برده بود با شوخی ها و شیطنت هایش.
قرار شد چند وقتی در پایگاه مسجد باشد تا با لیست اعزام بعدی برای آموزش فرستاده شود.
بچه های پایگاه شده بودند برادرهایش.
هر چند وقت یک بار به آدرسش سری میزدم و خاطرات به روز شده اش از آن روزها را میخواندم.
کند مینوشت.
میگفت یادآوری آن روزها برایش سخت است.
یادآوری صحنه های بمباران شیمیایی و شهادت دوستان سخت است و برای یک جانباز موجی سخت تر.
حالا هر چند هم که به قول بعضی ها به دور از جهنم ایران در بهشت اروپا زندگی کند و خوش بگذراند.
گذشت تا از آن شب نوشت.
تازه از منطقه برگشته بود.
خسته بود و بیشتر روح آزرده.
از طریق یکی از آشنایانش برای بهبود روحیه به یک مهمانی دعوت شده بود.
یک خانه بزرگ در یکی مناطق عالی تهران.
میگفت وارد ساختمان که شدم با دیدن آن بساط همه جوره جور و دختر و پسرهای مشغول با خودم گفتم آیا اینجا همان کشوری ست که درگیر جنگ است و شهرهایش بمباران میشوند و جوانهایش پرپر!


#بعد از چند عملیات به دلیل رو به وخامت رفتن حالش از ایران رفت. اگر میماند او هم عادت میکرد مثل ما و مثل آنها.
#یادآوری به واسطه یادداشت +عادت کردید...
۸ نظر ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۶
فاطمه ...
اینقدر گرم و شرجیه که تمرکز برای نوشتن ندارم.
از طرفی گرما کولر میطلبه و از طرفی شرجی، شستن مداوم لباسای شوره زده رو. کولر و ماشین رو هم نمیشه باهم روشن کرد چون فیوز میپره.
با این حال باز به این هوا نمیشه گفت بد چون این بهترین هوا برای رسیدن محصول شالیکارهاست.

#ان شاالله سفره همشون پر روزی و پر برکت
۶ نظر ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۱۸
فاطمه ...
بالاخره
سقف آرزوهات آسمون باشه(1)
یا
سقف آرزوها زیر پای شما(2)


#تبلیغات آبمیوه سان استار و پارکت آرتا


+
با سپاس از بیان جان که این پیامک رو بعد از گذشت حدود سی ساعت از ارسالش منتشر کرد.
انصافا منم قبول دارم دیگه پنج صبح وقت گیر دادن به تبلیغات نیست!
۴ نظر ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۰۵:۲۰
فاطمه ...
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
۳ نظر ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۴۳
فاطمه ...