سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

عکس گرفتم از نمونه رنگ های موجود که بفرستم برای ابجی کوچیکه .هر چی گشتم موجود نبود. فایلهای اصلی رو نگاه کردم رنگها هیچ , هیچکدوم از عکسهایی که از قسمت اداب سوگند خوردن در نزد عیاران گرفته بودم تو کتابخونه هم ثبت نشده. 


#سمک عیار تو کتاب کلاس چندم بود؟ از اون زمان تا حالا دنبال نزدیک ترین متن به نوشتار اصلیش هستم و هنوز نیافتم

۳ نظر ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۰۲
فاطمه ...
به نظرم باید روز مادر رو به همه دخترهایی که یک عمر در خلوت و کنج ذهن به خودشون امید میدن که روزی مادر میشن و هرگز رفتار مادرشون رو با بچه هاشون تکرار نمیکنن هم تبریک گفت. 
روزت با تاخیر مبارک مادر آینده. فقط مواظب باش سیاهی عقده ها روشنی رویاهات رو نگیره.


#ببخشید نظرات روجواب ندادم
۲ نظر ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۱۶
فاطمه ...

+باورت میشه من از خواستگاری بیشتر از خود زندگی و مشکلات احتمالیش میترسم.

- تو همیشه متفاوت بودی فاطمه.


#پیرامون سوال وارده در مورد زمان مناسب بین خواستگاری تا مراسم عروسی

۲ نظر ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۵۱
فاطمه ...

+راهیان نور میری امسال؟ 

- تو این سه سال که نرفتم به حدی رسیدم که حاضرم مسئولیت کارهای پنج تا اتوبوس رو بر عده بگیرم ولی برم. اما دریغ


#...

۰ نظر ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۴۶
فاطمه ...
سواد مهندسی نم کشیده. کارایی و اثر بخشی و انجام کار درست و درست انحام دادن کار رو با هم قاطی کردم. همین قدر یادمه که باید هم کار درست رو انجام داد و هم درست انجامش داد. 
طرح مجلس برای اعاده اموال نامشروع مسئولین رو دیدم یادش افتادم. شاید هم ربطی بهش نداشته باشه. ولی عقل ناقص من میگه اولویت با همین کارگرهای بدبختیه که ماهاست حقوق نگرفتن. اعاده حق اینها مهمتر از شخم زدن گذشته ست.

#بازی های جدید
۱ نظر ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۲۸
فاطمه ...
+ فاطمه
- بله
+ دلم گرفته


#شایع ترین مکالمه این روزها
۰ نظر ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۱۷
فاطمه ...
دوشنبه باد گرم بود. رفتم تا آژانس مسافرتی که بلیط آبجی کوچیکه رو درست کنم. همین که اومدم بیرون باد شدت گرفت. یکم منتظر موندم اما ماشینی که به مسیرم بخوره نگه نداشت. پیاده راه افتادم به سمت فلکه. با یه دستم مقنعه رو گرفته بودم و با یه دست جلو چشمم رو که خاک نره توش که یک دفعه یه چیزی درست مثل کارتونا خورد توی صورتم. یه تیکه پلاستیک بود. خیلی ضایع خیلی چندش خیلی خاکی و هر توصیف حال به هم زنی که فکرش رو بکنید. سر فلکه که رسیدم نگه داشتن ماشین جلوم همانا و رد شدن آژیر کشان ماشین آتش نشانی همان. تا برسم به ایستگاه خونه مون در گیر بودم با ذرات خاک چسبیده به دست و صورت و لباسم و بدتر از همه اونایی که تو چشمم رفته بودن. سوار ماشین ایستگاه که شدم اومدم از توی کیف کرایه در بیارم که دیدم یه قاصدک چسبیده به استین مانتوم. خنده م گرفت که هم اشغال نصیبم شده بود هم قاصدک. یه صدای اشنایی اومد. سر چرخوندم دیدم باد یه پلاستیک سر گردون رو اینبار چسبوند به میله تابلوی جنب کوچه ایستگاه.

#نه ناراحتی اون آشغال موند نه خوشحالی اون قاصدک. بد و خوب این روزها هم دیر یا زود میگذره
۰ نظر ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۵۹
فاطمه ...
یک متن بلند بالای ادبی نوشته بودم و تقدیمش کردم به ح.ر که باعث شده بود بعد سال ها برم سراغ دلنوشته نوشتن. فقط موندم مناسبتش چی بود الان این رویای بین خواب و بیداری!

#عنوان جمله ای به یاد مانده از متن مذکور
#قشنگ بود ...
۲ نظر ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۳۸
فاطمه ...
لحظاتی قبل دختر خاله مامان خانم زنگ زد و روز مهندس رو تبریک گفت به من و ابجی کوچیکه. نمیدونم اینکه من و ابجی کوچیکه با توجه به اینکه تو دو حوزه کاملا خارج از تحصیلاتمون مشغولیم جزو جامعه مهندسان به حساب بیایم یا نه اما خیلی خیلی ارزشمنده برامون که دختر خاله مامان فردای هفتم برادرش زنگ بزنه بگه الان با پسرم تلفنی صحبت میکردم گفت امروز روز مهندسی اول م... (خواهر زاده ش) رو که اینجا نشسته پیشم بوسیدم بعدشم زنگ زدم به شما دو تا تبریک بگم و از دور ببوسمتون. میون این همه حس تنهایی و بی کسی دلم شاد شد. حکمتت رو شکر خدا که 17 تا خاله و عمه و عمو و دایی و 100 تا بچه و نوه هاشون همه اسما فامیلمونن ولی رسما هیچی.

#ابجی کوچیکه راست میگه که " تو روانی ای ". این احساس نیاز به معاشرتی که در تقدیرم نیست کی میخواد از سرم بیفته
۵ نظر ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۲۸
فاطمه ...

تصورهای شش سال و پنج ماهگی به وقت سینه زنی:

- مامان بگم گیافه شون شبیه چیه؟ 

: منظورت کیه؟

- حضرت فاطمه دیگه؛ شبیه لبخند ه. به نظر من شبیه لبخند ه.


#از کانال سمیه بانو @elaykalmasir

#روضه آخر فاطمیه 96

#بدبخت یعنی کسی که بنشیند مطالب فاطمیه سال های قبلش را بخواند و افسوس بخورد به حال امسال دل بی معرفتش. مثل من

۳ نظر ۰۱ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۲۰
فاطمه ...