3.نگاهش کردم، نگاهم نکرد
پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۶ ب.ظ
از بانک میرفتم به بانک تا بعدش بروم خیاطی و بعد مرکز خدمات کامپیوتری. یک لحظه مشغول دسته کیفم شدم و سر که بلند کردم دیدمش.
نگاهش خیره بود. از یک قدمی اش رد شدم، تکان نخورد. برگشتم. پیرمردی از کنارش رد شد و باز تکان نخورد. همچنان نشسته بود و خیره نگاه میکرد به گوشتهای داخل قصابی. گربه طفلکی!
نگاهش خیره بود. از یک قدمی اش رد شدم، تکان نخورد. برگشتم. پیرمردی از کنارش رد شد و باز تکان نخورد. همچنان نشسته بود و خیره نگاه میکرد به گوشتهای داخل قصابی. گربه طفلکی!
۹۶/۰۴/۲۲