4.بازی وبلاگی: گاهی به کتابهایت نگاه کن
شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ق.ظ
«هیچ چیز از ذهن فاطمه پاک نمیشه»
دست کم صد باری جمله بالا رو از زبون مامان خانم شنیدم. شکی هم نیست البته. برای من چیزی به عنوان یه خاطره، یه یادگاری، یه نوستالژی و یا هر یدونه دیگه ای وجود نداره. فقط هجوم خاطراته و بس.
پس براتون دور از ذهن نباشه اگه حالا که به دعوت جناب صفایی نژاد و یا به قول مامان خانم «آقای روزنامه نگار» به کتابام نگاهی کردم، اونم با چنان مشقتی، بشینم و برای هر کدوم از دستخطای تصویر بالا یه شرح بلند بالا، البته خیلی بلند بالا بنویسم. اما دم سفری - ساعت دو بلیط داریم و از وسط چمدونها این مطلب رو مینویسم - تنها به یه تصویر بسنده میکنم.
سنجاقـ ـَک:
پیرامون مشقتی که گفتم دعا بفرمایید کتابام هر چه زودتر از حالت بالای تصویر (که کمدم و کنار دیوار اتاقم هست) به حالتی مشابه قسمت پایینی تصویر (که کتابخونه جناب حامد عسکری ِ شاعر هست) تغییر مکان بدند ان شاء الله.
پس براتون دور از ذهن نباشه اگه حالا که به دعوت جناب صفایی نژاد و یا به قول مامان خانم «آقای روزنامه نگار» به کتابام نگاهی کردم، اونم با چنان مشقتی، بشینم و برای هر کدوم از دستخطای تصویر بالا یه شرح بلند بالا، البته خیلی بلند بالا بنویسم. اما دم سفری - ساعت دو بلیط داریم و از وسط چمدونها این مطلب رو مینویسم - تنها به یه تصویر بسنده میکنم.
کلاس دوم ابتداییم که تموم شد، مامان خانم مدرسه م رو عوض کرد تا توی محیط بزرگتری نسبت به مدرسه کوچیک محله مون درس بخونم. و آخ که بعدها چقدر من تو اون مدرسه اذیت شدم ... . بماند. یه روزی که تلویزیون کارتون سیندرلا رو پخش میکرد از مامان خانم خواستم کتابش رو برام بخره. گذشت و رفتم کلاس سوم. کارنامه ثلث اول رو گرفتم و اومدم خونه، مامان خانم گفت برو جایزه ت لب پنجره اتاقته. منم بدو سمت اتاق که این دو تا کتاب رو با اون نوشته کوچیک پایین به خط مامان خانم دیدم. جزو شیرینترین هدیه هایی هستن که تو عمرم گرفتم. اون حس دوگانه ای که من نسبت بهشون دارم شما هم احساس میکنید؟!
سنجاقـ ـَک:
پیرامون مشقتی که گفتم دعا بفرمایید کتابام هر چه زودتر از حالت بالای تصویر (که کمدم و کنار دیوار اتاقم هست) به حالتی مشابه قسمت پایینی تصویر (که کتابخونه جناب حامد عسکری ِ شاعر هست) تغییر مکان بدند ان شاء الله.
۹۶/۰۴/۲۴