28. من و آقای بابا 1
آقای بابا: شام نمیخوای بخوری دختر
من: الان میام داغ میکنم
+ فشارم بالاست فکر کنم. امروز تو افتاب تند کار کردم
- چکشی کار کردی چرا؟
+ گفتم مشتری زنگ میزنه. قول دادم مردم رو
- ای بابا
+ دختر این رو گذاشتی داغ شدا
- اومدم
+ تو بخور من بعدا
- نه بیا به اندازه هست
+ نه دارم میرم درمونگاه. فشارم بالاست فکر میکنم
- میخوای بیام باهات
+ نه میرم. تو در رو قفل کن فقط
.
.
.
+ دختر
- اومدی؟ چی شد
+ فشارم خوب بود. گرمازده شدم. سرم اانگار تو میخوره (= چرخیدن)
- چرا تو سایه نرفتی؟
+ چاره نبود (احتمالا رنگ کاری داشته)
- ببین آخه چه حرف الکی میزنه
+ زیاد میزنه
- دیدی برای فوت ابراهیم یزدی چی نوشت؟
+ روزنامه رو دیدم
- روزنامه نه. تو صفحه شخصیش نوشته. بعد بچه ها جمله سال 64 رو هم گذاشتن کنارش.
+ داره به سمتی میره که بشه متناقض ترین ادم تاریخ انقلاب
- خب باید چکار کرد؟
+ چی رو چکار باید کرد
- با همین ایشون دیگه. ما که ضربه این تناقضات رو میفهمیم کاری از دستمون بر نمیاد. مردم هم نمیشه گفت نمیفهمن ولی براشون مهم نیست
+ تا مردم آگاه نشن هیچ کاری نمیشه کرد. خود خدا حجتش رو از نظرها مخفی کرده تا مردم نکشندش. میخوای چکار کنی؟ مردم باید آگاه بشن
سنجاقـ ـَک: