سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

سنجاقـ ـَک

یادداشتهای یک دهه شصتی

میگم میخوای درس بخونی
 میگه اره
اره و کوووووفت
نیم ساعته رفته ارایش کرده نشسته تا پسره برسه. یه کتابم جلوش گذاشته که مثلا داره درس میخونه ولی در اصلش اینه که سرش یا تو گوشیه یا تو در و دیوار
خو تو که نوشتنی نداری بیا بشین رو صندلی همون کتابو بذار رو پات تا فردا بهش زل بزن بذار من بیچاره برم بند و بساطم رو بذارم رو میز مطالعه
الان بزنم شت و پتت کنم 
اصلا الهی پسره قالت بذاره کنکور هم هیچ جا قبول نشی

#از سری داستانهام با جوجه کنکوری ها توی کتابخونه


13:20 نوشت:
مادر گرامی بچه رو تو یه جای عمومی تنها میفرستی بیاد سرویس بهداشتی که بچه هم در رو روی خودش قفل کنه بعد نتونه بازش کنه جیغ و داد راه بندازه
اگه از ترس بلایی سر بچه میومد خانم میخواست همه رو از دم اعدام کنه
اصلا شما که نمیخوای همراهش بری خو پسر بچه ت رو میفرستادی مردونه
وضو گرفته بودم داشتم جورابم رو میپوشیدم که به جیغ آقا و هول کردن مادرش عجله کردم به داد بچه برسم زدم جورابم رو نصف کردم
تا شب باید با جوراب جر واجر شده سر کنم
خواهران گرامی هشدار بنیتا رو که جدی نمیگیرید حداقل سوراخ روی درز جوراب نمازتون رو جدی بگیرید
۹۶/۱۰/۱۸
فاطمه ...

نظرات  (۴)

بالاخره رفت😒
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۲:۰۶ جناب دچار
:)))
یا بهتره بگی بالاخره اومد
۱۸ دی ۹۶ ، ۱۴:۵۳ حسن قاسمی
کتابخونست یا پارکه؟!
پاسخ:
کتابخونه ای وسط پارک که نماز خونه و جای درست درمون برای وضو گرفتن نداره و موقع اذان کوچ میکنیم به مسجد اونور خیابون
چیزی که بین یه جمع عظیمی از پدر مادر ها بی رنگ شده، رعایت

پاسخ:
دقیقا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">