93.گاهی
گاهی دلم میخواد با دستای خودم خفه ش کنم. مخصوصا اون موقع هایی که با یه حرف نابجا خودش رو از مخمصه خلاص میکنه و روز من رو مثل شب تار.
گاهی هم دلم میخوام محکم بغلش کنم و لپش رو بکشم. مثل حالا که تو رختخوابش نشسته و با عروسکی که براش درست کردم ادا در میاره و سیبی رو که براش پوست کردم بجای اینکه با دست بگیره بی هوا گاز میزنه.
#خدا رحم کرد انگشتم رو نخورد!
+
تابستون که رفته بودیم مشهد از فروشگاه رضوی ورودی باب الجواد دو دست لباس بچه خریدم. یکی برای رفیقم که تو راهی داشت و یکی برای دوستی که تو پروسه درمان بود. لباس اولی رسید به آقا کوچولوش. پریشب خبردار شدم ان شاالله لباس دومی هم تا شش ماه دیگه میرسه به صاحبش. الحمدلله این روزها دلم خوشه به این خاله شدن ها. حتی برای سومی یه دست لباس دخترونه کم اوردم.
تو این شبهای عزیز خیلی التماس دعا دارم ازتون برای سلامتی همه شون