جمعیت حشد الشعبی داشتن رژه میرفتن . داشتن از حرم میومدن .
عکس ها خوب نشد اما اگه یکم دقت کنید یه چیزایی معلومه.
واقعا اندکی تامل بد نیست .
کشوری که نه صنعت داره ؛ نه کشاورزی ؛ کشوری که جنگ زده هست
اونوقت یه ماه و هر روز 24 ساعته با کمترین امکانات اطعام میدن . کلی التماس هم میکنن که حتما بخوری .
20 میلیون نفر غذا میخورن ، مینوشن ، اسکان داده میشن در حالی که آب از آب تکون نمیخوره .
در کدوم کشور خارجی دیگه ای اینچنین برنامه ای هست .
واقعا این حس از کجاست .
خانواده ای که خودشون در فقر هستن دارن بهترین پذیرایی رو از زائرا میکنن.
اینقدر صحنه های زیبا تو این چند روز دیدم که واقعا نمیدونم در مورد کدومشون حرف بزنم.
متاسفانه اهل عکاسی نیستم وگرنه بی نهایت زیبایی هست
واقعا . یعنی تا چشم کار میکنه حس زیبا ست .
پیر مردی توی راه داشت خاک جلوی موکب رو جارو میکرد . حسابی خاکی شده بود . صداش کردیم اومد و صحبت کردیم.
میگفت من اینجا رو جارو میزنم و این خاک پای زائرا روی تن من میشینه . اونوقت اون دنیا این تن رو آتیش نمیسوزونه آخه خاک پای زوار کربلا روش نشسته 😭😭
یه شب توی موکب کاروان ترکیه ای خوابیدم(بمامد که چطوری خودمو جا دادم😉) .
یعنی عطش داشتن برای ایران . خسته شده بودن از کشورشون.
دختر مجردی بود که از خدا میخاست که با یه ایرانی ازدواج کنه . دلیلش رو که پرسیدم گفت توی ایران شما خانم معصومه دارین امام رضا دارین دیگه چی کم دارین . امنیت دارین . آزادانه مسلمانی میکنید . مراسم روضه میگیرین ....
اینقدر دلشون پر بود . با کوچکترین تلنگر احساساتی میشدن و 😭😭.
واقعا . یعنی من شرمندشون شدم .
بهش گفتم مردم ما کلی پول خرج میکنن تا بیان ترکیه اونوقت شما اینجوری میگی !
یا همین هدیه هایی که به بچه ها دادیم . واقعا ارزش مادی زیادی نداشت . اما خنده ای شیرین بر روی لبهاشون میاورد .
اینقدر تشکر میکردن من شرمنده میشدم.
یه جا حتی یه زایر پاکستانی وقتی دید من به بچه ها هدیه میدم . اومد و از من خواست یکی از هدیه ها رو برای بچه کوچیکش که تو خونه داره بدم .
اول قبول نکردم اما وقتی دیدم همین هدیه براش خاطره شیرین از زیارت میشه یه هدیه بهش دادم.
مدیر عزیز ببخشید زیاد حرف زدم .
واقعا اینقدر صحنه های زیبا دیدم که دلم نیومد چندتا شو اینجا نگم.
#پیام های یک زائر اربعینی
#دارم فکر میکنم به اون آدم هایی که سالها و دهه ها قبل این مسیر رو شبانه و مخفیانه و از مسیرهای فرعی میرفتند تا به گشتی های بعثی برخورد نکنند. شاید استقامتی رو که آقا امروز بهش اشاره کردند باید از همین مردم آموخت.
#از درک خیلی چیزها عاجزم و این جز از عجز من نیست