و همچنان ماجراهای من و عروسک های کچلم ادامه داره
نشد تهران بیام
خرازی اینجا هم اون مدل مو رو ندارن
مدل های دیگه هم که هواااااار تومن کشیدن روش
خرازی های انلاین هم فقط یکی شون گفت میاره و الان ده روزه نیاورده
تجربه داوطلب شدن دوستان برای گشتن در بازار تهران موفقیت امیز نبود
یه ریزه کاریهایی داره که حتما باید کار کرده باشی تا متوجه بشی
دیگه نمیدونم باید چه کنم
#اون به اضافه یک خودمم که یکم مونده بهشون بپیوندم😢
با اینا مشغولم
احتمالا تا اخر تیر درگیر چندتای باقی مونده ام و بعدش باید برم سراغ نقاشی های که لطف کردید فرستادید و طرح هایی که براشون زدم رو اجرا کنم.
همچنان برای ارسال نقاشی وقت دارید البته.
#پاسخ به سوال :قضیه نقاشه چیه؟(کلیک کنید)
اشتباه نکنم سیزده چهارده ساله بودم. دختر مدیر اموزشگاه زبانی که میرفتم خودش از مدرس ها بود و به شاگردهاش گفته بود چون دوران دانشجوییش رو در تهران خونه گرفته و مستقل بوده الان براش سخته که تو خونه پدری زندگی کنه برای همین اینجا هم یه خونه مستقل براش گرفتن و البته از شلختگی ها و کوه لباس نشسته و خونه بهم ریخته ای که احیانا کارگر بیاد تمیز کنه براشون گفته بود.
اون موقع این حرفش بین بچه های اموزشگاه پیچیده بود و همه با تعجب میگفتیم مگه میشه ادم خونه پدر مادرش باشه و بره مجردی زندگی کنه!
اون موقع نمیدونستم 13 _14 سال بعد تنها ارزوی باقی مونده برام میشه همین استقلال بلکه فرجی بشه برای رهایی از داستان هایی که هر روز پدر میسازه و مادر هزار بار تکرارشون میکنه.
وقتی پارسال با رتبه 1300 هیچ جا روزانه و شبانه قبول نشدم دیگه تکلیف رتبه 1700 امسال کاملا مشخصه
یعنی اگه بدونید چه عشقی درست کردم میاید میگید بذار این نظرات تایید نشده مون برسه به پنجاه بعد تایید کن
#وی خودش شرمسار است به رویش نیاورید
#گفتن کار امروز رو به فردا نیفکن بیچاره میشی. دیگه وای به حال اینکه امروز برسه به هفته قبل و ماه قبل و ماه های قبل
+
خیلی کار داره و فعلا مرحله اول تست الگوی لباس رو پشت سر گذاشته ولی دلم نیومد با شما به اشتراک نذارم. خلاصه کودک درونم فعال رو رد کرده به بیش فعالی رسیده.
#وقت ندارم پست سیاسی بنویسم در عوض وسط سوزن زدن ها تو ذهنم سخنرانی سیاسی راه میفته :|
تو گیر و دار ویزیت های بعد از خونریزی معده م هر بار میرفتم پیش دکترم منو به حرف میگرفت که نصیحتم کنه کمتر حرص بخورم. یه بار برگشت گفت تو چرا شوهر نمیکنی؟!
من :|
گفتم خودم کم بدبختی دارم پسر مردمم بیچاره کنم؟!
گفت تو ازدواج کن بعد اینقدر تفاوت ها و مشکلات توی زندگی رو میبینی که واسه این چیزای کوچیک دیگه حرص نمیخوری.
مجددا من :||
یعنی تو عمرم کسی اینجوری تشویق به ازدواج نکرده بود منو :)
حالا چرا این یادم اومد بعد دو سال؟
برای اینکه به این نتیجه رسیدم سخت تر از صبح شنبه شروع کردن باشگاه بدنسازی هم هست:
صبح دوشنبه جلسه دوم رفتن با عضله های گرفته 😫
#شوهر کجا بود 😉